در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
چشم های وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار می سازد
***
می گریزم از تو در بی راهه های راه
تا ببینم دشت ها را در غبار ماه
تا بشویم تن به آب چشمه های نور
***
در مه رنگین صبح گرم تابستان
پر کنم دامان ز سوسن های صحرایی
بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان
***
می گریزم از تو تا در دامن صحرا
سخت بفشارم به روی سبزه ها پا را
یا بنوشم شبنم سرد علف ها را
***
می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
بنگرم رقص دوار انگیز طوفان های دریا را
***
در غروبی دور...
چون کبوتر های وحشی زیر پر گیرم
دشت ها را، کوه ها را، آسمان ها را
***
بشنوم از لابلای بوته های خشک
نغمه های شادی مرغان صحرا را
***
می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
راه شهر آرزو ها را
و درون شهر...
قفل سنگین طلایی قصر رویا را
***
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راه ها را در نگاهم تار می سازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار می سازد
***
عاقبت یک روز
می گریزم از فسون دیده تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
***
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاوید
نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور می ریزد به روی آسمان شاد
طرح بس آهنگ
***
من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راه هایش را به چشمم تار می سازد
***
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار می سازد
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: